پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پارسا دردونه مامان

پسرم با تو سخن میگویم...

پسرم با تو سخن می گویم: زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت،گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ، گل فردای سپید، چشم تو آینه ی روشن فردای من است، گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد زگل مرده سراغ پسرم با تو سخن می گویم دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش همه گل چین گل امروزند همه هستی سوزند کس به فردای گل باغ نمی اندیشد آنکه  گرد همه گل ها به هوس می چرخد، بلبل عاشق نیست! بلکه گلچین سیه کرداریست، که سراسیمه دود د...
26 خرداد 1392

عشق واقعی

پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد.   مادر که در حال آشپزی بود،دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. او نوشته بود:صورتحساب!!! کوتاه کردن چمن باغچه        5000 تومان مراقبت از برادر کوچکم      2000 تومان نمره ریاضی خوبی که گرفت 3000 تومان بیرون بردن زباله              1000 تومان جمع بدهی شما به من:       12000 تومان مادر نگاهی به چشمان منتظر پسر کرد،چند لحظه خاطراتش را مرور کردو سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نو...
21 خرداد 1392

تولد یک وبلاگ...

  عزیزتر از جانم ... مامان برات بگه که خیلی وقت بود از طریق سایت تراشه های الماس میرفتم و خاطرات بچه های  کوچولو رو که ماماناشون براشون مینوشتن میخوندم و لذت میبردم و همیشه دوست داشتم من هم برای شما این کار رو انجام بدم ولی مامان جون اصلا فرصت نمیشد . تا اینکه با سایت نی نی وبلاگ آشنا شدم و آنجا هم دیدم مامانای زیادی همینکار رو دارن انجام میدن البته مامان جون من همه خاطراتت رو قبلا توی دفتر خاطرات برات می نوشتم ولی دوست داشتم که به این صورت هم ثبت بشه بالاخره تصمیم گرفتم و شروع کردم به ساختن یک وبلاگ برای شما هر چند که قسمتی از نوشته های وبلاگت کپی شده از دفترچه خاطراتت هست ولی خوب اینجوری خیلی بهتره و هر وقت که سراغ...
21 خرداد 1392

هدیه آسمانی

  داره بارون میاد،خوب که نگاه می کنم، . . . . هوا که ابری نیست...     فرشته ها هستن که دارن گریه میکنن... آخه یکی ازشون کم شده چون مهربونترین و قشنگترینشون رو خدا برای من فرستاده. نازدانه ام پارسا     ...
19 خرداد 1392

سرگرمی وبلاگی ...

  مامان حنانه جون از من دعوت کرد تو یه سرگرمی وبلاگی شرکت کنم من هم با کمال میل پذیرفتم . قانونش هم اینه که سه نفر از دوستامونو دعوت کنیم به این بازی...   شروع... بزرگترین ترس در زندگیت !  اول مرگ ،دوم دوری از خانوادم 2) اگه 24ساعت نامرئی می شدی چی کار میکردی ؟  میرفتم پیش همسرم ببینم در غیاب من چی کار میکنه 3) اگر غو ل چراغ جادو توانایی برآورده کردن یه آرزو بین 5الی 12حرف داشته باشه  اون آرزو چیه؟ سفر به آینده 4) ازمیان اسب،سگ،پلنگ،گربه وعقاب کدوم رو دوست داری؟ عاشق اسبم و از گربه بیزارم 5)...
18 خرداد 1392

مادر

قطره دریاست اگر با دریاست........   مادر..... غربت چشمان تو شعر سکوتي خسته بود ساز لبهايت هميشه بوسه اي آهسته بود خويش را گم كردي و پيدا شدي در نام من ريختي از هرچه شيرين داشتي در کام من تلخها، غمها ، تمام رنجها مال تو بود ناز من _ پرادعا_ از خواستنها مي سرود باغ مينو را به زير پاي تو کم داده اند اينهمه از عشق من بر جان تو غم داده اند بي گمان حوري وشان را اين چنين ايثار نيست با فداکاريت کس را قدرت پيکار نيست تا براي مهر تو اندازه اي پيدا کنم ...
13 خرداد 1392

امروز روز توست

نازنینم ...پسرم ... پارسای من امروز که خورشید لبخندش را به زمین هدیه می کند تو دومین سال زندگیت را بدرقه می کنی ... و ما به یمن  داشتنت سجده بر آستان دوست می ساییم ... روز تولدت ... در ثانیه ثانیه های آغاز داشتنت در دلم ... دانه ای از احساس کاشته ام ... هر روز دستهای کوچکت ... خورشید وجودت ... زلالی روحت ... دانه احساسم را رو به خورشید بالا می برد و هر روز... دانه احساسم زیر سایه مهربانت قد می کشد... برای روز تولدت ... یک سبد ستاره چیده ام ... تکه ای از ماه را ... یک شاخه نیلوفر را ... آنقدر مشتاق آمدن این روزها بوده ام که ضربان قلبم آهنگ قدم...
8 خرداد 1392

عارفانه

   دیشب قدم می زدیم با خدا کوچه پس کوچه های خواب را ماه را پشت سر می گذاشتیم تا روشن شدن چشم دنیا و فوت می کردیم تک تک ستارگان را تا تولد دوباره خورشید دیشب بی واسطه من بودم و او ودستی که گرفته بود وجودم را و بیرون می کشید مرا از دالان تاریکی تا دلم روشن و روشن تر شود دیشب می گفت و می شندیم و تا مزرعه ئ خورشید ، ذره ذره آب می شدم گلهای آفتاب گردان دورم حلقه می زدند دلم روشن و روشن و روشن تر می شد، و خدا بود که می خندید و تنهایم می گذاشت با روز و زنگ صدایش که بیدارم می کرد: امروز ر...
8 خرداد 1392

همه هستی من

        ابرم و آسمان من شده ای نه فقط جان،جهان من شده ای از میان تمام دورانها تو چرا همزمان من شده ای ؟ مثل مریم سکوت میکنم و مثل عیسی زبان من شده ای همه فرعون و گرگ پیشه شدند تو عصا و شبان من شده ای با تو دیگر کسی نمی خواهم همه دیگران من شده ای ؟       نازدانه ام بدان هیچ چیز برایم ارزشمندتر از حضور تو نیست !   ...
8 خرداد 1392