مادر
غربت چشمان تو شعر سکوتي خسته بود
ساز لبهايت هميشه بوسه اي آهسته بود
خويش را گم كردي و پيدا شدي در نام من
ريختي از هرچه شيرين داشتي در کام من
تلخها، غمها ، تمام رنجها مال تو بود
ناز من _ پرادعا_ از خواستنها مي سرود
باغ مينو را به زير پاي تو کم داده اند
اينهمه از عشق من بر جان تو غم داده اند
بي گمان حوري وشان را اين چنين ايثار نيست
با فداکاريت کس را قدرت پيکار نيست
تا براي مهر تو اندازه اي پيدا کنم
بايد اين دل را ز عشق مادري شيدا كنم
من که روياهاي تو قربانيِ نامم شدند
گريه هايي که بهاي خنده هايم مي شدند
چشمهايي که نخوابيدند و لالايي شدند
ناز دستاني که مرگ شعر تنهايي شدند
با کدامين شعر خود تعريفي از مادر کنم ؟
شاعرم؟ من خويش را بيهوده باور مي کنم !
بي گمان بايد تمام دفترم را پُرکنم
شايد آنگه واژه اي را لايق و در خور کنم !
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی