پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

پارسا دردونه مامان

عارفانه

1392/3/8 8:07
نویسنده : مامان ریحانه
375 بازدید
اشتراک گذاری

  

دیشب

قدم می زدیم

با خدا

کوچه پس کوچه های خواب را

ماه را پشت سر می گذاشتیم

تا روشن شدن چشم دنیا

و فوت می کردیم تک تک ستارگان را

تا تولد دوباره خورشید

دیشب بی واسطه

من بودم و او

ودستی که گرفته بود

وجودم را

و بیرون می کشید

مرا از دالان تاریکی

تا دلم روشن و

روشن تر شود

دیشب می گفت و می شندیم و

تا مزرعه ئ خورشید ، ذره ذره آب می شدم

گلهای آفتاب گردان دورم حلقه می زدند

دلم روشن و روشن و

روشن تر می شد،

و خدا بود که می خندید

و تنهایم می گذاشت با روز

و زنگ صدایش که بیدارم می کرد:

امروز روزی دیگر است...

 

 

  

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

نیلوفر
29 خرداد 92 7:59
سلام مامانی پارسا جون نی نی نازی دارید وبلاگتون هم خیلی قشنگه ان شاءا...همیشه زنده باشید.
نظر لطفتونه عزیزم.
الهام مامان علیرضا
4 تیر 92 10:30
چه اشعار قشنگی می نویسید
خودتون شعر میگید؟



نه عزیزم این اشعار رو چون خیلی دوست دارم اینجا گذاشتم
مامان سانلی
14 تیر 92 12:18
سلام دوست عزیزم..ممنون که اومدین پیشمون...ما عاشق دوستهای جدیدیم...با کمال میل لینک شدین گلم
پسر عسل و دوست داشتنیتونو میبوسم


مرسی عزیزم از محبتت.
مامان حنانه زهرا
16 تیر 92 20:30
دشنده دشنده خیلی خیلی دشنده