مهر بی پایان
مهر بی پایان تـــــــــــــــو ... می آیی، می بوسی، می روی... می روی و دل می بری! می روی، بی آنکه بدانی چه می کنی و چه جا می گذاری در من... نمی گویی اینطور اهلی ام که می کنی، وقت رفتنت، بزرگ شدنت، من چه کنم؟! چطـــــــور تاب بیاورم؟ می بوســـی ام پسر؛ هر ساعت و هر روز... دستانم، موهایم، پیشانی ام! چشــــــــــمانم! می بوسی ام، از سر عشق... در آغوشم می کشی، از سر دلدادگی... و مگر می شود که نپرستید تمــــام آن عاشقانه ها را؟ می شود مؤمن نبود؟ می شود؟! میپرستـــــــــــــــمت عشق من! ای تمـــــــــــــام وجودم! ای هستـــــــــــــــی من! ...