پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

پارسا دردونه مامان

کودک و خدا

         کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید: " می گویند فردا شما مرا به زمین می فرستید اما من به این کوچکی و بدون هیچ کمکی چگونه می توانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: " از میان تعداد بسیاری از فرشتگان، من یکی را برای تو در نظر گرفته ام او از تو نگه داری خواهد کرد." اما کود ک هنوز مطمئن نبود که می خواهد برود یا نه:     " اما اینجا در بهشت، من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم و اینها برای شادی من کافی هستند." خداوند لبخند زد: " فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را ا...
7 خرداد 1392

برای تو...

    "برای پسرکم مینویسم تا بداند چه احساس شیرینی را با وجودش تجربه کرده ام" دردونه من... پارسای کوچولوی من... بهشت فاصله ی پلک بالا و پایین است، وقتی که به تو نگاه می کنم ! قشنگترین خاطره ساز زندگیم "سلام" دوستت دارم همین! این نه قابل محاسبه است، نه قابل شمارش! حتی نمی توان میزانش را تخمین زد ! بی انتهاست تا وقتی هستم تا وقتی هستی.... هست به امتداد زندگی .... فرشته مهربانم اگر بخواهم یک روز عشقم را برایت در قالب یک جمله بیاورم،تمام جملات عاشقانه جلوی دیدگان مهربانت زانو خواهد زد. به من بگو...ارزش مهربانیهایت قدر چند هزار اقیانوس است ؟ چندین هزار، باران بوسه بایستی ب...
7 خرداد 1392

کودکم...

  عاشقانه با تو... کودکم... خواستم مهربانی را یادت دهم ، تا این دنیای سرد و یخ زده را آنچنان گرم کنی که گلهای شادی همه جا برویند اما تو خود مهربان بودی و به من دوباره آموختیش وقتی که زانوی غم بغل گرفتم و چهره ی تو ناآرام شد... وقتی که سر در گریبان بردم تو با دستهای کوچکت نوازشم کردی... وقتی که از درد آه کشیدم ، سراسیمه به سویم شتافتی و تا لبخند را بر لبانم ندیدی ،مهرت را دریغ نکردی،حال اگر روزی از من خواستی که مهربانی را برایت نقاشی کنم... زیباترینم صورت تو را خواهم کشید ،تو که به من آموختی مهربانی آموختنی نیست ذاتی است،الهی است،فقط باید فراموشش نکرد،شیرینم... ک...
7 خرداد 1392

نصیحتهای مادرانه

پسر نازم: به یمن وجودت « حرف هایی از جنس باران » برایت می سرایم شعر شور انگیز باران را و می دانم که میدانی                                  میان سینه ام تصویر چشمان تو پنهان است گلم دنیای ما زیباست                                 نگاهت سهم خوبی باد و در فصل فراموشی              ...
7 خرداد 1392

خاطرات پارسا جونی

پارسا جونی سه روزه بود که بابا حمید به همراه مامانیا بردنش پیش دکتر تهرانی برای چکاب که همانجا دکتر ختنه اش کرده بود،خدا را شکر همه چیز خوب پیش رفته بودحمید گفت:وقتی دکتر ختنه اش کرد     اصلا گریه نکرد.گل پسر مامان از بس که ماهه.                                                                         نگرانی ام از جهت پارسا وقتی به دنیا اومد دو چیز بود:اول اینکه وقتی گریه می کرد اینقدر که ضعیف و کوچولو بود چونش می لرزید و دوم و مهمتر ای...
5 خرداد 1392

نصیحتهای مادرانه

نصیحتهای عاشقانه ی مادر به پسرش پسرم، پسر عزیزم! میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی،میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوستش داری! ...این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق ...!"که تو هم حاصل عشقی" پسرم... مامان برای تو حرفهایی داره حرفهایی که به درد روزهای عاشقیت میخوره... عزیز دلم! یه وقتایی زن بی حوصله و اخموست،روزهایی میرسه که بهونه میگیره. بد قلقی میکنه وحتی اسم تو صدا میکنه و تو به جای جانم همیشگی میگی:"بله" و اون میزنه زیر گریه ... زن ها موجوداتی عجیب هستند پسرم... موجوداتی که میتونی با محبتت آرامشون کنی و یا با بی توجهیت از پا درش بیاری...باید برای ا...
30 ارديبهشت 1392