مروری بر خاطرات گذشته
قند عسلم سلام: امروز میخوام یه مروری داشته باشم به خاطراتت که هنوز فرصت نکردم ثبتشون کنم از پارسال تا حالا..... پارسال تقریبا همین موقع ها بود ( البته تقریبا اول تیر ) که من و بابایی تصمیم گرفتیم شما رو بذاریم مهد ، تا قبل از اون پیش مامان جونیا میموندی سه روز تو هفته خونه مامان جون اکرم و سه روز تو هفته هم خونه مامان جون خدیجه ، یکی به خاطر مسافت راه و دیگر به خاطر اینکه بعد از ظهر که از سر کار میومدم پیشت مجبور بودیم بمونیم تا بابا حمید بیاد دنبالمون و ماهم از خدا خواسته میموندیم تا آخر شب و فقط آخر شبا میرفتیم خونه میخوابیدیم و دوباره صبح که میشد روز...