پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

پارسا دردونه مامان

علایق پارسا تو این روزها

  علایق پارسا تو این روزها   آب میوه : آب آناناس میوه : گیلاس و انبه بستنی : میوه ای به قول خودت  بستنی لندالن و قیفی به قول خودت  دیفی.      و حالا اینجا بعد از خوردن بستنی دیفی  تو رو خدا ژست رو ببین!! کیف میکنی به خدا   غذا : عاشق جیگر کباب شده ( تباب ) از بین اسباب بازیها : عاشق ماشین صورتی   که با اجازه فرمونش رو کندی و بدون فرمان هدایتش میکنی و قربونت بره مامان که مثل بابایی ماشین رو دنده عقب میببری و مثلا تو پارکینگ پارکش میکنی الب...
6 مرداد 1392

بفرمایید شیرینی...

  سلام چی بگم از شیرین زبونیای نازدونه ام : نازدونه: مانی منو ایستولان میبلی بلام پیزا بخلی ؟ (مامانی من رو رستوران میبری برام پیتزا بخری؟) مامان: کدوم رستوران مامان جون؟ نازدونه: همون ایستولانه ته استخر توپ داله، سسله داله!  من بلم بازی تنم. (همون رستورانه که استخر توپ داره سرسره داره !من برم بازی کنم.) نازدونه: مانی بلام باتنت باد میتنی من بتودونمش ؟ (مامانی برام بادکنک باد میکنی من بترکونمش؟) مامان : چشم مامانی. نازدونه: مامانی تامپیوته میدی من باهاش بازی تنم؟ (مامانی کامپیوتر میدی من باهاش بازی کنم ؟) مامان: نه مامان جون چون خراب میشه ! نازدونه: مانی دل میدم ته ارابش نتم . ...
2 مرداد 1392

مروری بر خاطرات گذشته

    قند عسلم سلام: امروز میخوام یه مروری داشته باشم به خاطراتت که هنوز فرصت نکردم ثبتشون کنم از پارسال تا حالا.....     پارسال تقریبا همین موقع ها بود ( البته تقریبا اول تیر ) که من و بابایی تصمیم گرفتیم شما رو بذاریم مهد ، تا قبل از اون پیش مامان جونیا میموندی سه روز تو هفته خونه مامان جون اکرم و سه روز تو هفته هم خونه مامان جون خدیجه ، یکی به خاطر مسافت راه و دیگر به خاطر اینکه بعد از ظهر که از سر کار میومدم پیشت مجبور بودیم بمونیم تا بابا حمید بیاد دنبالمون و ماهم از خدا خواسته میموندیم  تا آخر شب و فقط آخر شبا میرفتیم خونه میخوابیدیم و دوباره صبح که میشد روز...
24 تير 1392

اندر احوالات دردونه

 دلم میخواد یه کم از شیرین زبونیات بگم مامان : پسری دارم با طعم عسل که وقتی باهام حرف میزنه دلم میخواد قورتش بدم از بس که شیرینه   عسل: مانی بلام تمخو و سیزنی دلس میتنی با سس بدی بخولم ؟ ( مامان برام تخم مرغ و سیب زمینی درست میکنی با سس بدی بخورم؟ ) مامان: بله مامان جون چرا که نه؟ عسل: مانی بلیم حیاط من آب بازی تنم  شما به من بدی بخولم ؟ ( مامان بریم حیاط من آب بازی کنم شما به من بدی بخورم؟ ) مامان: به رو چشمام نازنین.   عسل: مانی بلام اسوتر میخلی من بلم بازی تنم؟ ( مامان برام اسکوتر میخری من برم بازی کنم ؟ ) مامان: چشم مامانم .   هر وقت از د...
24 تير 1392

گالری عکس کودکان

  سلام دوستای خوبم روی عکس زیر کلیک کنید،  تا با یه سایت بینظیر آشنا بشید و بتونید عکس نی نی هاتون و اونجا ببینید. و در آخر از علی آقا بابت طراحی بینظیرش متشکرم. ...
22 تير 1392

خدا و مادر...

        مادر و خدا   آمدی و کنارم نشستی می‌خواستی با من حرف بزنی… من، تلویزیون تماشا می‌کردم برنامه‌ی موردِ علاقه‌ام پخش می‌شد من، تلویزیون می‌دیدم من، تو را نمی‌دیدم… و تو باز هم کنارم نشسته بودی…   با ذوق و شوق، کتاب آشپزی می‌خواندی که مثلِ دیشب گرسنه نخوابم که خسته شدم از غذاهای تکراری‌ات… و من باز از طعم تکراری ایراد گرفتم ذوق و شوقت کور شد دیدم که چطور کتاب آشپزی را بستی…   بشقاب غذا به اتاقم آوردی د...
18 تير 1392