اندر احوالات دردونه
دلم میخواد یه کم از شیرین زبونیات بگم مامان :
پسری دارم با طعم عسل که وقتی باهام حرف میزنه دلم میخواد قورتش بدم از بس که شیرینه
عسل:مانی بلام تمخو و سیزنی دلس میتنی با سس بدی بخولم ؟(مامان برام تخم مرغ و سیب
زمینی درست میکنی با سس بدی بخورم؟)
مامان:بله مامان جون چرا که نه؟
عسل: مانی بلیم حیاط من آب بازی تنم شما به من بدی بخولم ؟(مامان بریم حیاط من آب بازی
کنم شما به من بدی بخورم؟)
مامان:به رو چشمام نازنین.
عسل:مانی بلام اسوتر میخلی من بلم بازی تنم؟(مامان برام اسکوتر میخری من برم بازی کنم ؟)
مامان:چشم مامانم .
هر وقت از دستش ناراحت و عصبی میشم و خودش متوجه میشه میاد میگه مامان با من دوستی؟
من هم جوابش رو نمیدم و دردونه دوباره میگه مامان مده من چی تار تدم ؟ با من دهری ؟(مامان
مگه من چی کار کردم با من قهری؟)
و همین جور شیرین زبونی میکنه و میگه مامان بخند و همین جور منو نگاه میکنه تا من بخندم و همین که
کوچکترین لبخندی تو صورت من نمایون بشه میگه :آشتی آشتی فدا بلیم تو تشتی (آشتی آشتی
فردا بریم تو کشتی)و بعد خودشو میندازه تو بغل منو میگه مامانی ببشید،منو بدل میتونی؟(ببخشید
منو بغل میکنی؟)اون موقع هست که دیگه میخوام بخورمش .
اینقدر قشنگ واسه خودت فوتبال بازی میکنی که خدا میدونه آن چنان محکم توپ رو شوت میکنی و با
صدای بلند میگی" تو دوازه ، تو دوازه "بعدش هم میای به زور من رو مشغول هر کاری باشم
میکشونی و مجبورم میکنی من هم باهات بازی کنم.