پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

پارسا دردونه مامان

چند حبه قند...

   " حرفهای قند عسل و مامان بعد از آمدن از مهد در یک روز تابستان " مامان: سلام پسر قشنگم قند عسل: سلام خسه نباشین (با شیرین زبونی خاص خودش) مامان: شما هم خسته نباشی گلکم چه خبر؟ قندعسل: سمالتی(الهی مامان قربونت بره منظور بچم سلامتیه) مامان: چی کارا کردی امروزخوشگل مامان؟ قند عسل: صبانه خودیم،نداشی تیشیدیم با آبلند،ناهار خودیم،آبیدیم . مامان: آفرین گل پسرم. قند عسل: مامانی ! مامان: بله مامان جون! قند عسل: مامان جون! مامان: جون دلم قند عسل: مامانی لفن بلام آب میوه آناناس میخلی ، آب میوه پتلاخ هم میخلی ،انبه هم میخام. مامان: بله مامان جون حتما . بعد...
17 تير 1392

این پست رو تقدیم میکنم به همسر عزیزم حمید...

از تمام دنيا.. يك صبح سرد، يك چاي داغ، و يك صبح بخير تو، برايم كافي ست عشقم...    زن که باشی.. ترس های بزرگي داری، از کوچه های بلند..، از غروب های خلوت.. و از خیابان های بدون عابر... از صدای موتورسیکلت ها و دوچرخه هایی که بی هدف، در کوچه پس کوچه ها می چرخند، وحشت داري... از بوق ماشین هایی که ظهرهای گرم تابستان، جلوی پاهایت ترمز می کنند، مي ترسي... زن كه باشي.. عاقب يك جايي... يك وقتي... به قول ِ  "شازده كوچولو"،  دلت اهلي ِ يك نفر مي شود.. و دلت براي نوازش هايش تنگ مي شود... حتّي براي نوازش نكردنش.. تو مي ماني و دلتنگي ها.. تو مي ماني و قلبي كه لحظه هاي ديدار تندتر مي تپد....
11 تير 1392

خبر دار شدن از وجود یک فرشته کوچولو در وجودم

    روز شنبه 19 دی سال 88 روزی که فهمیدم عزیز دلم را باردارم.از طریق آزمایش خون در آزمایشگاه صدر.   "خدایا شکرت"         فرشته کوچکم: نی نی کوچک من...زیباترین من... روزی که دانستم تو در من جوانه زدی ... شادی میان قلب من مثل گلی شکفت چشمان من یک برق مادرانه زد تمام روح و تنم به خاطرت آشفت بهترین هدیه عالم...نی نی کوچکم تمام سختی های این روزگار با شنیدن صدای گرم تو از یاد میرود و اشک شوق از چشمان من میریزد با دیدن قد و بالای چند سانتی ات ای بهترین من...شیرین ترین من به خاطرت از تمام بالا و پایینهای روزگار ترس به راه نمیدهم... ...
10 تير 1392

حرفهایی با خدا

  حرفهای من با خدا و جوابهای خدا به من   خدای من دقایقی بود در زندگانیم که هوس میکردم   سر سنگینم را که پر از دغدغه دیروز و هراس فرداست بر شانه های صبورت بگذارم   آرام برایت بگویم و بگریم.....   در آن لحظات شانه های تو کجا بود؟   ندایی آمد که عزیزتر از هرچه هست تونه تنها درآن لحظات دلتنگی   که در تمام لحظات بودنت بر پروردگار تکیه کرده ای   و پروردگارت خود را آنی از تو دریغ نکرده است   پروردگارا همچون عاشقی که به معشوق خویش مینگرد   با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته است   گفتم: "پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی ای...
9 تير 1392

دلنوشته ها

یادت هست مادر؟ یادت هست مادر؟ اسم قاشق را گذاشتی قطار، هواپیما، کشتی؛ تا یک لقمه بیشتر بخورم ، یادت هست؟ شدی خلبان، ملوان، لوکوموتیوران میگفتی بخور تا بزرگ بشی آقا شیره بشی... خانوم طلا بشی و من عادت کردم که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم قورت بدهم حتی بغض های نترکیده ام را... روزت مبارک مادر عزیزم   کادوی روز پدر به سلامتی پسری که پولهای مچاله شدشو آروم گذاشت جلوی فروشنده و گفت : برای روز پدر یک کمربند می خوام فروشنده گفت : چه جنسی باشه پسر کوچولوگفت : فرقی نمیکنه فقط دردش کم باش...
26 خرداد 1392

پسرم با تو سخن میگویم...

پسرم با تو سخن می گویم: زندگی در نگهم گلزاریست و تو با قامت چون نیلوفر، شاخه ی پر گل این گلزاری من به چشمان تو یک خرمن گل می بینم گل عفت،گل صد رنگ امید گل فردای بزرگ، گل فردای سپید، چشم تو آینه ی روشن فردای من است، گل چو پژمرده شود جای ندارد در باغ کس نگیرد زگل مرده سراغ پسرم با تو سخن می گویم دیده بگشای و در اندیشه گل چینان باش همه گل چین گل امروزند همه هستی سوزند کس به فردای گل باغ نمی اندیشد آنکه  گرد همه گل ها به هوس می چرخد، بلبل عاشق نیست! بلکه گلچین سیه کرداریست، که سراسیمه دود د...
26 خرداد 1392

عشق واقعی

پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد.   مادر که در حال آشپزی بود،دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. او نوشته بود:صورتحساب!!! کوتاه کردن چمن باغچه        5000 تومان مراقبت از برادر کوچکم      2000 تومان نمره ریاضی خوبی که گرفت 3000 تومان بیرون بردن زباله              1000 تومان جمع بدهی شما به من:       12000 تومان مادر نگاهی به چشمان منتظر پسر کرد،چند لحظه خاطراتش را مرور کردو سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نو...
21 خرداد 1392

تولد یک وبلاگ...

  عزیزتر از جانم ... مامان برات بگه که خیلی وقت بود از طریق سایت تراشه های الماس میرفتم و خاطرات بچه های  کوچولو رو که ماماناشون براشون مینوشتن میخوندم و لذت میبردم و همیشه دوست داشتم من هم برای شما این کار رو انجام بدم ولی مامان جون اصلا فرصت نمیشد . تا اینکه با سایت نی نی وبلاگ آشنا شدم و آنجا هم دیدم مامانای زیادی همینکار رو دارن انجام میدن البته مامان جون من همه خاطراتت رو قبلا توی دفتر خاطرات برات می نوشتم ولی دوست داشتم که به این صورت هم ثبت بشه بالاخره تصمیم گرفتم و شروع کردم به ساختن یک وبلاگ برای شما هر چند که قسمتی از نوشته های وبلاگت کپی شده از دفترچه خاطراتت هست ولی خوب اینجوری خیلی بهتره و هر وقت که سراغ...
21 خرداد 1392

هدیه آسمانی

  داره بارون میاد،خوب که نگاه می کنم، . . . . هوا که ابری نیست...     فرشته ها هستن که دارن گریه میکنن... آخه یکی ازشون کم شده چون مهربونترین و قشنگترینشون رو خدا برای من فرستاده. نازدانه ام پارسا     ...
19 خرداد 1392