پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 25 روز سن داره

پارسا دردونه مامان

تولد سه سالگی...

آخ جونمی آخ جون تولده ، تولد گل پسری ، قند عسلی   گل پسر مامان هفته آینده تولد 3 سالگیته، قرار شد چون مامان جون اکرم میخواد هفته بعد بره سفر ما تولدت رو یه چند روز زودتر بگیریم(جمعه )و همینطور قراره تولدت با تولد ارشیای خاله جونی مشترک باشه تو این چند روز کارای تولد رو چون من زیاد فرصت ندارم خاله جون داره زحمت میکشه و فقط تا الان من کیک رو سفارش دارم فعلا عکس کیکی رو که سفارش دادم میذارم. تا بعد سر فرصت بیام و خاطره روز تولدت رو ثبت کنم امیدوارم بهت خیلــــــــــــــــــــــــــی خیلـــــــــــــــــی خوش بگذره راستی دیشب هم با بابا حمید رفتیم و واسه شما و ارشیا ک...
31 مرداد 1392

کودک منتظر

کودک و خدا   کودک منتظر بود که به دنیا بیاید.   کودک از خدا پرسید:« پس کی من را به دنیا می فرستید؟»     خدا گفت:« صبر داشته باش...»     کودک بی صبرانه منتظر بود موجودی را که خدا می گفت مادر اوست ببیند.     پس، از خدا پرسید:« مادر چه موجودی است؟»     خدا گفت:« مادر مهربان ترین مهربانان است»     کودک گفت:« مهربان یعنی چه؟»     خدا پاسخ داد:« مهربان یعنی کسی که از شیره ی جانش به تو می خوراند»     کودک...
30 مرداد 1392

اگر دوباره ...

  اگر دوباره فرصت بزرگ کردن کودکم را داشتم... اگر فرصت داشتم كه كودكم را دوباره بزرگ كنم، به جاي آنكه انگشت اشاره ام را به سمت او بگيرم،   در كنارش انگشت هايم را در رنگ فرو مي بردم،   و نقاشي مي كردم،   اگر فرصت داشتم كه كودكم را دوباره بزرگ كنم،   به جاي غلط گيري به فكر ايجاد ارتباط بيشتر مي بودم،   بيشتر از آنكه به ساعتم نگاه كنم به او نگاه مي كردم،   سعي مي كردم درباره اش كمتر بدانم ، اما بيشتر به او توجه كنم.   به جاي اصول راه رفتن ،   اصول پرواز كردن و دويدن را با او تمرين مي كردم. ...
30 مرداد 1392

کودک

کودک   چشم بر دنیا که باز کردی مادر و پدرت آرزویی دیرینه را به دو چشم دیدند آرزویی که برآورده شد؛ در پاسخ دعاهایی دیرینه   رحمتی آسمانی بودی برایشان با هر لبخندت شادی تمام دنیا را به شان می دادی با هر اشکی، دو آغوش برای آرام گرفتنت گشوده می شد     کودک! نمی دانی، هیج گاه نخواهی دانست چه کردند   تا تمام عشق شان را نثارت کنند   تا تو را روی دو پا و بی نظیر ببینند   می مردند برایت، اگر تو می خواستی چه روزهایی آمد و رفت   چه سال ها که نگذشت از آن روزها   قطار...
29 مرداد 1392

عیدانه پارسا

   و این هم شاهکار هنرمند مامان :   حدس میزنید این عکس کیه که آقا پارسا به تصویر کشیدن بله درست حدس زدید این عکس متعلق به بنده است قشنگه نه؟!  عروسک اومد صدام زد و گفت: مانی بیا اینجا بشین میخام عستو بتشم. گفتم : عکس منو ؟چرا؟ گفت: آخه میخام خوشل بشه. من هم با افتخار تمام نشستم و منتظر شدم تا بچم هنرنمایی کنه. یه نگاه به من میکرد و یه نگاه به دفترش دوباره یه نگاه به من و یه نگاه به دفترش و کشیدن رو ادمه میداد تا اینکه بالاخره کارش تموم شد آورد نشونم داد و گفت : مامان ببین خوشل تشیدم حالا بشین میخوام یه دل هم بلات بتشم و نمیدونم چی شد که گل تبدیل به درخت شد و ...
27 مرداد 1392

نی نی شکموی من

بالاخره تصمیم گرفتم عکس دردونه رو واسه مسابقه بذارم امیدوارم که جزء برنده ها بشه البته هر چند که خیلی دیر اقدام کردم ولی خوب ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه ست آخه قرار بود یه عکس جدید با این موضوع ازش بگیرم (این عکس مربوط به ده ماهگی پارساست)ولی فرصتش پیش نیومد. حالا با این تفاسیر هر کدوم از شما دوستای خوبم که هنوز رای ندادید کد 667 رو به شماره 20008080200 پیامک بزنید،و ما رو خوشحال کنید.   ( ( مامان جون بالاخره مهلت مسابقه در روز جمعه 18 مرداد ماه به اتمام رسید و نتایج مسابقه رو اعلام کردند با وجود سعی و تلاشی که کردم ما جزء برنده ها نشدیم ولی خیلی خوشحال بودم و...
26 مرداد 1392

علایق پارسا تو این روزها

  علایق پارسا تو این روزها   آب میوه : آب آناناس میوه : گیلاس و انبه بستنی : میوه ای به قول خودت  بستنی لندالن و قیفی به قول خودت  دیفی.      و حالا اینجا بعد از خوردن بستنی دیفی  تو رو خدا ژست رو ببین!! کیف میکنی به خدا   غذا : عاشق جیگر کباب شده ( تباب ) از بین اسباب بازیها : عاشق ماشین صورتی   که با اجازه فرمونش رو کندی و بدون فرمان هدایتش میکنی و قربونت بره مامان که مثل بابایی ماشین رو دنده عقب میببری و مثلا تو پارکینگ پارکش میکنی الب...
6 مرداد 1392

بفرمایید شیرینی...

  سلام چی بگم از شیرین زبونیای نازدونه ام : نازدونه: مانی منو ایستولان میبلی بلام پیزا بخلی ؟ (مامانی من رو رستوران میبری برام پیتزا بخری؟) مامان: کدوم رستوران مامان جون؟ نازدونه: همون ایستولانه ته استخر توپ داله، سسله داله!  من بلم بازی تنم. (همون رستورانه که استخر توپ داره سرسره داره !من برم بازی کنم.) نازدونه: مانی بلام باتنت باد میتنی من بتودونمش ؟ (مامانی برام بادکنک باد میکنی من بترکونمش؟) مامان : چشم مامانی. نازدونه: مامانی تامپیوته میدی من باهاش بازی تنم؟ (مامانی کامپیوتر میدی من باهاش بازی کنم ؟) مامان: نه مامان جون چون خراب میشه ! نازدونه: مانی دل میدم ته ارابش نتم . ...
2 مرداد 1392

اندر احوالات دردونه

 دلم میخواد یه کم از شیرین زبونیات بگم مامان : پسری دارم با طعم عسل که وقتی باهام حرف میزنه دلم میخواد قورتش بدم از بس که شیرینه   عسل: مانی بلام تمخو و سیزنی دلس میتنی با سس بدی بخولم ؟ ( مامان برام تخم مرغ و سیب زمینی درست میکنی با سس بدی بخورم؟ ) مامان: بله مامان جون چرا که نه؟ عسل: مانی بلیم حیاط من آب بازی تنم  شما به من بدی بخولم ؟ ( مامان بریم حیاط من آب بازی کنم شما به من بدی بخورم؟ ) مامان: به رو چشمام نازنین.   عسل: مانی بلام اسوتر میخلی من بلم بازی تنم؟ ( مامان برام اسکوتر میخری من برم بازی کنم ؟ ) مامان: چشم مامانم .   هر وقت از د...
24 تير 1392