پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 11 روز سن داره

پارسا دردونه مامان

خاطرات پارسا جونی

1392/3/5 10:22
نویسنده : مامان ریحانه
407 بازدید
اشتراک گذاری

پارسا جونی سه روزه بود که بابا حمید به همراه مامانیا بردنش پیش دکتر تهرانی برای چکاب که همانجا

دکتر ختنه اش کرده بود،خدا را شکر همه چیز خوب پیش رفته بودحمید گفت:وقتی دکتر ختنه اش کرد  

  اصلا گریه نکرد.گل پسر مامان از بس که ماهه.                                                                     

  

نگرانی ام از جهت پارسا وقتی به دنیا اومد دو چیز بود:اول اینکه وقتی گریه می کرد اینقدر که ضعیف و

کوچولو بود چونش می لرزید و دوم و مهمتر اینکه سینه من رو نمی گرفت با قاشق و سرنگ و شیشه تا

پانزده،شانزده روز بهش شیر می دادیم ،یه کمی هم زردی داشت که خدا رو شکر زود برطرف شد.

 

(سه شنبه ١٣٨٩/٠٦/٠٩

روزی بود که بابا حمید شناسنامه به نام پارسا براش گرفت و چه خوش نام است پارسا به معنای عابد

زاهد و پرهیزگار و امیدوارم که این نام برایش برازنده باشد.

همیشه از بچگی عاشق اسم پارسا بودم و دلم میخواست اگه بچم پسر بود اسمشو بزارم  پارسا چون

به نظرم پارساها همیشه مظلوم و آقا و گلند.

 

(دوشنبه ١٣٨٩/٠٦/١٥

روز حمام دهه پارسا بود یه مهمونی بزرگ گرفتیم و همه فامیل رو دعوت کردیم برای افطار، مهمونی رو

هم خونه مامان اکرم اینا گرفتیم،همه فامیل اومدند وچشم روشنی پارسا رو هم همه همون روز دادند.

 

(سه شنبه  ١٣٨٩/٠٦/٢٣

اولین مهمونیکه پارسای گل مامان رفت جشن حنا بندان پسر خاله ام "هادی" بود،در 18 روزگیش .

 

(چهارشنبه  ١٣٨٩/٠٦/٢٤

جشن عروسی هادی و هنگامه در نوزده روزگی پارسای نازنینم.

و ما تا آن روز هنوز به خونه خودمون نرفته بودیم.

 

(پنج شنبه  ١٣٨٩/٠٦/٢٥

بعد از مراسم پاتختی رفتیم خونه خودمون و پارسا برای اولین بار قدم به خونه گذاشت.

 

                                    " مبارک باشه قدمت نازنین مامان   "           

                         

اول براش اسفند دود کردیم و بعد بردیمش تواتاق خودش و همه جا را خوب بهش نشون دادیم .

چه احساس خوبی بود وقتی برای اولین  بار سه تایی با هم تو خونه خودمون بودیم.

 

(سه شنبه ١٣٨٩/٠٧/٠٦


 

 birthday Clipart - Gifs Animation * dinamobomb
 

یک ماهگیت مبارک گل مامان.

 

چه لذتی داره وقتی روز به روز دارم بزرگ شدنت رومیبینم .

 

 

 مامان جون همین روزا بود که همکارام اومدن دیدنیت و کلی ذوق کرده بودن وقتی تورو دیدن اون روز کلی هم عکس ازت گرفتن البته تو همش خواب بودی مامانی عکسا رو میذارم ببینی .

 

(جمعه ١٣٨٩/٠٧/١٦

مصادف با روز جهانی کودک چهل روزگیت مبارک نفسم ،حمام چهلت رو هم رفتی.

مامان جون من که از ترسم حالا حالاها جرات نمیکنم ببرمت حموم از بس که کوچولویی گلکم.

 

(پنج شنبه ١٣٨٩/٠٨/٠٦ 

 

 birthday Clipart - Gifs Animation * dinamobomb

 دو ماهگیت مبارک قند عروسکم .

 

و چه روز سختی بود شنبه 08/08/1389 روزی که اولین واکسن یعنی واکسن دو ماهگیت رو بردیم

درمانگاه ارشاد همراه با بابا حمید زدیم. مامان جون من که دل نداشتم ببینم بهت واکسن بزنن  بابا بردت

تو اتاق و واکسنت رو زد ولی قربونت برم اینقدر مظلوم و ماهی مامان که فقط یه گریه کوچیک کردی  ولی

بعدش تب شدیدی کردی ،روز خیلی سختی بود خیلی بی تابی میکردی من هم برات کمپرس  سرد

گذاشتم ، تو یکسره گریه میکردی و تا فرداش همون جور تب داشتی اون شب تا صبح با بابا نخوابیدیم

و مراقبت بودیم .و من همش گریه میکرم وقتی میدیدم اینقدر داری درد میکشی فرداش ظهر به بعد بود

که یه کم بهتر شدی " خدا رو شکر"

 

دوشنبه اول آذر بود که بابا حمید کار جدیدش رو پیش مامان شروع کرد،البته اون موقع من تو مرخصی

زایمان پیش شما بودم مامان جون.

 

(شنبه ١٣٨٩/٠٩/٠٦

تولد 3 ماهگیت بود قندکم ....

 

(دوشنبه ١٣٨٩/١٠/٠٦

٤ماهه شدی مامانی و چه زود داری بزرگ میشی.

(سه شنبه ١٣٨٩/١٠/٠٧

نوبت واکسن پایان 4 ماهگیت بود و باز هم تب و نا آرومی و روز سخت گلم .

قربونت بره مامان یادم رفت از جمعه 19 آذر برات بگم. چهارم ماه محرم بود ،روز حضرت علی اصغر

مامان اکرم برات لباس سقایی دوخته بود وقتی برای اولین بار لباسها رو تنت کردم خیلی خوشگل و ناز

شدی.

با بابا حمید و خاله و مامان اکرم رفتیم مصلا،اون روز ارشیای خاله با مطهره هم مثل تو لباس سقایی

پوشیده بودند وروز عاشورا و تاسوعا هم با آنها بودیم و کلی ازتون عکس گرفتیم .

علی اصغر امام حسین پشت و پناهت مامان جون

 

(پنج شنبه ١٣٨٩/١٠/٣٠

هشتمین سالگرد ازدواج من و بابا حمید ،خونه مامانی اکرم بودیم و من بابا رو سورپریز کردم و کلی عکس

با هم انداختیم  اولین سالگردمون باهم در کنار تو .

 

ني ني كوچولو

 ني ني كوچولو مياره

البوم عكساشونو

ميبينه دونه دونه

عكس هاي توي اونو

ميبينه توي عكسي

مامان جونش عروسه

نشسته پيش بابا

ميخواد اونو ببوسه

داماد كيه ؟ باباشه

ني ني توپولو ميخنده

اما لجش ميگيره

زود آلبومو ميبنده

ميگه مامان نميخوام

تو بابا رو ببوسي

چرا نكردي دعوت

منو به اين عروسي

 

(چهارشنبه ١٣٨٩/١١/٠٦

تولد پنج ماهگیت مبارک مامان .

و مامان جون چه قدر سخته که به خاطر کارم مجبورم از این به بعد کم کم ازت دور شم و ساعاتی از روز

رو پیش تو نازنینم نباشم امیدوارم که من رو درک کنی مامان و به خاطر این دوری من رو ببخشی ومجبورم

تو رو پیش مامانیا بذارم ناز گل مادر.

و وقتی که میخوام برم مجبورم برات شیر بدوشم و بریزم تو شیشه تا در غیاب من از شیر خودم بخوری

البته گاهی هم شیر خشک .

 

(جمعه ١٣٨٩/١٢/٠٦

شش ماهگیت مبارک قند عسلم .

خیلی دوستت دارم عزیزم خیلی خیلی زیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــاد.

 

خدای مهربانم !

من به دنبال معجزه ها نمی گردم ....من در حسرت دیدن عصایی که اژدها میشود و دم

مسیحایی نیستم که نابینایی را شفا دهد و مرده ای را زنده .....

معجزه همین جاست ! در بر من !

جنین سه ماهه ای که سال پیش در چنین روزهایی تنها توده ای بی حرکت در برم بود ،

اکنون کودکی ست شش ماهه که هر روز مرا به شگفت میاورد...هر روز قدرت بی پایان تو

را به رخم میکشد و بارها مرا به حیرت فرو میبرد و من از خود میپرسم چطور میدانست که

باید این کار را اینگونه انجام دهد؟

و تو هستی ...

که از آن بالا لبخند می زنی به حیرت من ...

و من هستم ...

این پایین سر به سجده میگذارم از قدرت تو...

خدای نزدیک و دورم ...

خدای پنهان و پیدایم ...

بیاموز به فرزندم که هیچ نیستم بی تو و همه ام با تو...

بیاموز به فرزندم که هر انسان قطره ای لرزان وآسیب پذیر است تا پیوسته باشد به

اقیانوس بی کران خداوندیت...

 

نفس من!نگاهت را قاب میگیرم ،در پس آن لبخند،که به من شورو نشاط و شادابی می بخشد .

 

آسمان با وسعتش تقدیم تو                           رقص ماهیهای دریا مال تو

 

           هر چه دارم از تو دارم مهربان                       زندگیم امروز و فردا مال تو

 

 

نازنین پسرم !

 مامان جون از امروز به بعد کم کم دارم شروع میکنم بهت غذای کمکی بدم اول از شیره بادام شروع

کردم چقدر لذت دارد وقتی میبینم اینقدر بزرگ شدی که به جز شیر میتونی چیزهای دیگه هم بخوری

مامانی.

نمیدونی چه ذوقی دارم وقتی بهت با قاشق چیزی میدم میخوری و لذت درست کردنش خیلی خیلی

بیشتره.بعد از شیره کش بادام ،حریره بادام و فرنی و سرلاک .

چه لذتی داشت روزی که برای اولین بار با عشق تموم برات سوپ درست کردم و تو با اشتهای کامل

چقدر خوب آنرا خوردی .

راستی آب سیب هم بهت میدم خیلی دوست داری البته با قاشق میخوری .

 

niniweblog.com

 

  دردونه من!پارسای نازنینم ،

 شش ماه با عشق کنار هم زندگی کردیم و چقدر خوشحالم که تو رو دارم ،اصلا باورم نمیشه که نصف

سال رو با هم گذروندیم تقریبا 180 روزه که پا به پای هم پیش رفتیم الان دیگه واسه خودت مرد کوچولویی

شدی که اصلا با روز اولت قابل مقایسه نیستی .قربونت برم مامانی ،هزار ماشااله لپات در اومده و تپل

مپل شدی گلکم.

 

از مهارتهای پسر گلم تا الان بگم که :

موقع خواب قشنگ واسه خودت لالایی می خونی و آواز میخونی و ب ب و دد و بابا رو خوب میگی و هنوز

مامان رو نمیگی خیلی دلم غش میره راستش مامان جون خیلی حسودیم می شه وقتی بابا رو میگی و

من رو صدا نمیکنی .

مامان جون وقتی برای اولین بار گفتی"ماما"انگار تمام دنیا رو بهم دادن اونقدر قربون صدقت رفتم که خدا

میدونه.

 

جیگر مامان


 کی می خواد مثل تو باشه،مثل تو که بی نظیری

مثل تو که با نگاهت ،منو از خودم می گیری

کی می خواد مثل تو باشه،مثل تو که تکیه گاهی

تو به داد من رسیدی،توی  تردید و سیاهی

همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه

چرا دنیا رو نبینم،وقتی چشمات روبرومه

عشق تو پناه آخر،واسه قلب نیمه جونه

کی می خواد مثل تو باشه،کی مثل تو مهربونه

وقتی که چشمای خیسم،دیگه جایی رونمی دید

جز تو هیچ کس توی دنیا،حال و روزم و نفهمید

همه چی از تو شروع شد،همه چی با تو تمومه

چرا دنیا رو نبینم،وقتی چشمات روبرومه...

 niniweblog.com

 

سلام گل صد برگم!

صدای پای بهار در گوش عالمیان ...

و صدای خنده های شیرینت در گوش من ....

بهار زندگیم ...

چه زیباست بهار ،در کنار تو ...

عیدانه ام!

 چه دلنشین است عید مادری ...

 سالی که گذشت برایم سراسر شیرینی و حلاوت با تو بودن بود ،نیمی در بطنم و نیمی در آغوشم ...

چه زیبا سالی بود که تو به دو نیمه تقسیمش کردی در ششم شهریور

شکفتنت مبارک در این موسم شکفتن شکوفه ها...

و لبخندهایت مستدام ،در این گاه لبخند زمین ...

(( در دانه ی مادر اولین بهار زندگیت مبارک ))

 

روز دوشنبه ساعت ٢:٥٠:٤٥ صبح اول فروردین سال نود اولین نوروزی که پارسای گلم در جمع خانوادگی

ما بود و خانواده سه نفره ما پای سفره هفت سین، چه بهار دل انگیز و با طراوتی بود وقتی که حضور گرم

پارسا را در کنار خود احساس میکردم .

 

(شنبه ٩٠/٠١/٠٦

هفت ماهه شدی عزیز دل مادر

 اولین ماهگردت در سال جدید مبارکت باشه گلم.

مامان جون تو همین روزا بود که بدون کمک نشستی گلکم.

از اولین سیزده به در که رفتیم باغ بابا جون تو شهریار عکس زیاد داری از نشستنت هم عکس گرفتم برات

میذارم ببینی.

 niniweblog.com

 برگ گلم :

عادت یا عشق نمیدونم نمیتونم نبینمت

 نمیتونم حتی یه شب به تنهایی بسپارمت

عادت یا عشق فقط بدن مثل نفس دوستت دارم

خودم اگه از یاد برم تو رو به خاطر میارم

هر اسمی که میخوای بذار رو منو احساسم به تو

عادت، هوس،عشق یا هوا،یه اسم یا یه واژه نو

اما بدون هزار دفعه اگه بازم دنیا بیام

دوباره عاشقت میشم ،همیشه دنبالت میام

ساده بگم ساده بگم سادگیاتو دوست دارم

ساده نمیگذرم ازت تو رو تو شعرام میارم

ساده بگم عاشقتم ساده بگم میخوام تو رو

عادت دارم با تو باشم یه وقت نگی بهم برو

 

 نازنین مامان ،خیلی خوشحالم که تو رو دارم ،حالا که تو رو دارم اگه هیچ کس نباشه دیگه غصه ندارم

انگار تو اومدی تا من تنها نباشم ،تو اومدی تا غصه ها باشند ولی من دیگه احساسشون نکنم ،تو اومدی

تا همه چیز زیبا و زیباتر باشه ،حالا دیگه وقتی بابا پیشم نیست دیگه دلم قرصه که تو مرد خونه هستی،

دوستتـــــــــــــــــت دارم پسرکــــــــــــم ,عاشقتـــــــــــــــــم عروسکــــــــــــــم.

چه قدر بابا حم حم رو دوست داری و وقتی که میاد خونه براش کلی ذوق میکنی ,اگه یه کم دیرتر از موقع

همیشه بیاد معلومه که متوجه دیر کردش شدی و هی بی قراری میکنی.

 

پسر بابا قشنگه  

                                               با زندگی یه رنگه

شب که بابا تو خونست    

                                              پسر بابا رو شونست

بالا و پائین میره

                                               نفس اونو میگیره

اما بابا میخنده

                                               در غم رو میبنده

اگر چه خیلی خسته اس

                                               لباش مثال پسته اس

دلش چه شاده شاده

                                              خوشیش چقدر زیاده

پدر و پسر تو ایران

                                               با اون لبای خندان

دست علی یارتون

                                               خدا نگه دارتون

niniweblog.com

(سه شنبه ٩٠/٠٢/٠٦

تولد هشت ماهگیت مبارک برگ گل مادر.

مامان جون اینقدر خوشگل چهار دست و پا میری که خدا میدونه .

 

 

(جمعه ٩٠/٠٣/٠٦

 نه ماهه شدی نازدونه مامان .

ستاره مامان لثه هات کم کم سفت شده ، الهی بمیرم خیلی داری عذاب می کشی ، مامان جون کی

اون مرواریدهای خوشگلت میخواد بیرون بیاد نازنینم ؟

 

 

(دوشنبه ٩٠/٠٤/٠٦

 دهمین ماه زندگیت شادمانه باد مادر.

جمعه دهم تیر هم تولد مامان ریحانه بود عزیزم ،اولین تولدم با حضور نازنین تو.

 

عزیزم آهنگ صدایت با به دنیا آمدنت زیباترین ترانه زندگیم ،نفس هایت تنها بهانه نفس

کشیدنم و وجودت تنها دلیل زنده بودنم است،

پس با من بمان تا زنده بمانم ...

نازدونه مادر...

 

(پنج شنبه ٩٠/٠٥/٠٦

یازدهمین ماه حضور گرمت در کنار مادر.

قربونت برم الهی مامان جون

 

شعری که همیشه برات می خوندم:


آناناس ،گل یاس،آقاپارسا مال ماست

آناناس،با گیلاس،آقا پارسا گل ماست

اولین مروارید پسر خوشگلم بالاخره در فردای یازده ماهگیش روز جمعه هفت مرداد درون درون صدف

دهانش نمایان شد.البته اولش کامل پیدا نبود و باید خیلی دقت میکردیم تا مروارید کوچولوت رو ببینم ولی

چند روز که گذشت مروارید قشنگت تو خنده هات خوشگلت کاملا پیدا بود وقتی قاشق می خورد به

دندونت صداش دلمو آب می کرد .

 

            انار دونه دونه                    پسری دارم دردونه                قشنگ و مهربونه


   انار دونه دونه                       چند روزیه که بچه                     گرفتار دندونه


  انار دونه دونه                           توی دهن بچم                  یه گل زده جوونه

 

گل نگو مرواریده                               مثل طلای سفیده

هیچ کس از این قشنگتر                        جواهری ندیده     

 

مبارکـــــــــــــــــــــــــــــــ باشه عزیز دلم در قشنگتـــــــــــــــت .

 

دوشنبه 24 مرداد شب تولد ارشیا خاله اشرف بود خونشون دعوت بودیم برای افطار ، بعد از افطار جشن

تولدش بود اون شب خیلی بهت خوش گذشت کلی با ارشیا بازی کردی .خاله جون اتاق ارشیا رو خیلی

خوشگل تزئین کرده بود کلی با هم عکس انداختید ،اون شب با کیک تولد ارشیا هم کلی عکس

گرفتی،عکساشو برات میذارم ببینی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)